سال نو مبارك
10 فروردين رفتم مزرعه...قرارمون ساعت 10 بود...من هم طبق معمول سر وقت و اون هنوز نرسيده بود...پدر جون بود و يه كارگر كه داشت زمين ها رو آماده سازي مي كرد...حال من؟ اصلا خوب نبود...زنگ زدم بهش؟؟ بعله همراه با غرغر كه چرا هنوز راه نيافتادي و من ميرم و نميمونم اينجا با پدر جون و ...از اين حرفا...
نشستم رو تاب ...يه كمي راه رفتم ...فكر كردم ...با خودم گفتم بهار جان عن بازي درنيار...حالا صبر كن تا بياد ...
يه كمي تاب بازي و كسب آرامش و بعدش تصميم گرفتم يه صندلي بگذارم و كنار پدرجون بنشينم و كمي گپ بزنيم...خيلي هم خوب و عالي ...
زمان زود گذشت و رسيد ...بعد هم گفت مي خوام ببرمت يه جاي خوب...رفتيم ...99 تا عكس از من گرفت و نمي دونم اين چه داستانيه كه وقتي از من عكس ميگيره اينقدرررررررر تو عكس ها من شاد و خوشحالم ( خنده )
همه چيز عالي ...رمانتيك...دوست داشتني...يه فرصت 28 روزه دادم به كائنات ببينم چه مي كنه...
سال جديد عزيزم...سال قشنگي باش لطفا ...واسه من...واسه همه
آمين...
10 فروردين رفتم مزرعه...قرارمون ساعت 10 بود...من هم طبق معمول سر وقت و اون هنوز نرسيده بود...پدر جون بود و يه كارگر كه داشت زمين ها رو آماده سازي مي كرد...حال من؟ اصلا خوب نبود...زنگ زدم بهش؟؟ بعله همراه با غرغر كه چرا هنوز راه نيافتادي و من ميرم و نميمونم اينجا با پدر جون و ...از اين حرفا...
نشستم رو تاب ...يه كمي راه رفتم ...فكر كردم ...با خودم گفتم بهار جان عن بازي درنيار...حالا صبر كن تا بياد ...
يه كمي تاب بازي و كسب آرامش و بعدش تصميم گرفتم يه صندلي بگذارم و كنار پدرجون بنشينم و كمي گپ بزنيم...خيلي هم خوب و عالي ...
زمان زود گذشت و رسيد ...بعد هم گفت مي خوام ببرمت يه جاي خوب...رفتيم ...99 تا عكس از من گرفت و نمي دونم اين چه داستانيه كه وقتي از من عكس ميگيره اينقدرررررررر تو عكس ها من شاد و خوشحالم ( خنده )
همه چيز عالي ...رمانتيك...دوست داشتني...يه فرصت 28 روزه دادم به كائنات ببينم چه مي كنه...
سال جديد عزيزم...سال قشنگي باش لطفا ...واسه من...واسه همه
آمين...